نو-منچلیف

نوشته …

خوشه سار ران جانا

رانِ جانا

 

به دست هنرمندِ بافندگان
نگاره شکوفد ز میمندیان
کزین زندگی، رویِ دست‌آفرید
گیاه و بز و رنگِ شادی بچید

 

به آوای نِی، دل برون می‌کند
به نایِ گلویش فزون می‌کند
که از نِی نوازد به فوت و دمی
همان دم خودش می‌کند همدمی

 

و آواز دشتی بخواند به دشت
که سالانِ سال این نواها نَگشت

سُراینده دیدم درین روستا
که از بَر بخواند همه گفته‌ها

 

گذر می‌کنم زین هنرها کنون
چو این نکته دیدم ز میمندمون
که برتر هنر، شیوه‌ی زندگی است
که هر پیشه‌اش پُر ز جانانگی است

نوشته …

خوشه سار ران مانا

ران مانا

 

چو در بهرِ میمند سر کرده‌ام
بسی دستِ سازنده را دیده‌ام

که از مرد و زن یا که پیر و جوان
توانا فراهم کُند چیدمان

 

بیارد بسی سنگ از کوهسار
و دیوار چیند بدان، خشکه‌وار

هَرَس می‌کند شاخه‌های درخت
که پوشد تنِ خانه را همچو رخت

 

و آن دیگری تخته‌ها می‌بُرد
به درگاه خانه دری می‌خورد

و آهنگری پرتوان، چیره‌دست
که گل میخ می‌سازد و چفت و بست

 

به هنگام، از ترکه‌ی مَر بیار
ببافد سبدها که آید به کار

اگر پنبه داری، به خانه بیار
که بانو به چَرخو کند رشته‌وار

 

و آن موی بزها که برچیده‌اند

بریسیده و نیک تابیده‌اند

و با پشمِ میشی که در گَلّه هست
به مالش، نمدهای خوش زاده است

 

ز پوشاک گلّه، کُند پوستین
بیا مشک‌سازی آنها ببین

ببین دارِ خوابیده در خانه‌ها
که قالی ببافد و یا تُربه‌ها

 

ز باریکه‌های لَتِ پارچه
بدین بازیابی گلیم بافته

ز هر مانده از تکه‌ی پارچه
به دوزندگی کیسه‌ای ساخته

 

از آن شیر پاکی که دوشیده دوش
فراورده، آماده کرده به نوش

پَزَد نانِ تاوه و یا در تنور
که یک ریزه‌اش را نریزی به دور

 

همه آنچه اینجا بیاورده‌ام
کم و اندکی زان همه دیده‌ام

نوشته …

خوشه سار ران رانا

رانا‌ران

 

همی زور و نیروی میمندیان
فروزد چو آن کوه آتش‌فشان

 

همان تیر خورّینِ بالا بلند
که ناید بدین سادگی در گزند

 

مبادا که تندی و خشم آوری
و ایشان ز کوره به در آوری

 

بتازند با هم به هر دشمنی
که کوچک شمارد چنین مردمی

 

همان به که نیروی بازویشان
بیاری در انگیزه‌ی کارشان

 

به رَه، چُست و چالاک و چابک روند
بسی آتشین بر تنوری دمند

 

همه پرتوان و یَل و کارگر
و پیشی بگیرند از یکدگر

نوشته …

خوشه سار ران دانا

رانِ دانا

 

در آن شیوه آموزشِ مردمان
نشسته به گفتارِ یک تن میان

 

نبوده چنان بَهرمان بهره‌ور
همان به که یابیم راهی دگر

 

پس این یادگیری به میمندمان
درآمیز با زندگی همزمان

 

به همراهِ کوچ و به هنگامِ کار
چنین یادگیری بیاور به بار

 

که شاگرد و اوستا به میدان شوند
به کویِ مَنِش سوی سامان شوند

 

در آن گیر‌ و‌ داری که در رَه بُوَد
به زیر و بمی که در آن می‌رود

 

بیاموزد و آزموده شود
چِشد سرد و گرمی و پخته شود