نو-منچلیف

نوشته …

خوشه سار دان جانا

دانِ جانا

 

ز مردم‌شناسی میمندیان
بسی گفته‌ها بوده اندر میان

 

ولی آنچه اینجا سروده کنم
ز آنچه بدیدم چکیده کنم

 

چنین مردمی کوچِ ویژه کند
سه چار بار سالانه چرخه کند
نه همواره چادر زند بر زمین
که دارد سه خانه درین سرزمین
چنین، نیمه کوچنده نامیده‌اند
و در پهنه‌ی بسته چرخیده‌اند

 

همه نام دارد بُز و میششان
ز رنگ و تن و چهره و گوششان
تو این نام‌ها چون نشانی بدان
که ریختی ز آن‌ها را شناسی بدان

 

گرایش در ایشان همی سادگی است
مَنِش‌های ناب است و سرزندگی است
نه چندان به پیرایه گفتن کند
همی پوشش ساده بر تن کند
نه در چیدمان پُر نگاره شده
نه اَفسرده از آنچه پاره شده
نه اندود زیبا به سازه کِشد
نه بر چهره‌ی ناب پرده کشد

نوشته …

خوشه سار دان مانا

دان مانا

 

بدان!؛ جای میمند گسترده است
که دَه ها دِه آنجا پراکنده است

 

هر آنچه در آن پهنه آید به چشم
ز سنگ و ز چوب و گیاه و ز پَشم
از آن دانش ناب میمندیان
شناسندگی، نیک آید میان

 

چه سنگی سَبُک یا که سنگین بُوَد
گیاهی چه باشد که رنگین بُوَد

 

چه چوبی، سخت است و بس پایدار
چه چیزی کُند مَشک را ماندگار

 

چگونه زمین همچو یخچال سرد
تواند نگهداری میوه کرد

 

چه سنگی نهد بهر دیدان به کار
اجاقی که آتش بیارد به بار

 

چو بَر گُرده‌ی بره دستی بَرَد
گمانی به سنگینی‌اش می‌بَرَد

 

به پَست و بلندی شده آشنا
به چوپانیِ در پیِ گَله‌ها

 

فراوان بپوییده آن سرزمین
شناسد همه کُنج و راه و کمین

نوشته …

خوشه سار دان رانا

دانِ رانا

 

در آگاهیِ نابِ میمندیان
چه دانی تو از شیوه‌ی کاردان
چگونه ز گامی به گامی رود
چه برنامه‌ای سوی نیرو دهد

*

بدانند دستان و اندامشان
ز پرتاب تیزِ سبُک سنگشان
که این را ز چوپانی آموخته
و با کارزارش درآمیخته
بگو تا چنین کار، یادت دهد
بدین چیره‌دستی بهایت دهد

*

و او غول سنگِ گرانبار را
کُند جابه‌جا، آنچنان بار را

 

گَهی دیلم آرد، نهد بیخِ زیر
و یک پایه را کُنج آن کرده گیر
چنین زور بازو فراوان کند
چنان کارِ دشوار، آسان کند

 

گهی همچو تخت روانش برد
تنی چند، شاخه به زیرش نهد
به زیرِ سَرَش چوب‌ها چون نهاد
چنین شیوه‌ را نامِ بالین بداد

 

و یا کنده هایی به زیرش نهد
براند بر آنها و غلتش دهد

 

گهی می‌خَزاند که آن گام‌ها
برین کُنج و آن یک، خَزَد روی پا

 

اگر تخته سنگی به غَلت آورد
چو گرداند و بر زمین کُپ شود
به سختی دوباره بلندش کند
که خوابیدن تخت، لَختش کند
از این رو نهد تکه سنگی به زیر
چو اُفتد برآن، سر هوا گشته گیر
چنین باز، آسان بلندش کند
همین را پیاپی روندش کند
و کمکم به گردش برد سنگ را
به جایی که خواهد نهد سنگ را

 

> مان دانا
چنین شیوه‌ها در نگاری شده
به گنجینه‌ای بایگانی شده
اگر راه یابی تو در پایگاه
بخوانی همانجا در آن جایگاه

نوشته …

خوشه سار دان دانا

دانا‌دان

 

به آگاهی ژرف میمندیان
از آن ریشه‌هایش ز پیشینیان

 

بیابم همان پیکرِ آشنا
که استاده بر پایه‌ی چهارتا

 

ز سردی و گرمی و از خشک و تر
به کارش برد روزگاران به سر

 

گهی در تب و تابِ سازندگی
و یا در بسامانی زندگی

 

دهد چون پزشکی به بیمارشان
خوراک و گیاهانِ بهبودشان

 

به سالی، هماهنگ چهارگانگی
بگردد در آن کوچِ سرزندگی

 

همه بند‌بندش درین زندگی
بچیدم به رج ها ز جویندگی

 

شگفت آمدم چون بدبدم در آن
که همخوان شده با همان چهارگان

 

اگر در سخن آگه از آن نبود
تن و جانش از آن همی برده سود

 

که با آفرینش کُند او تپش
به زیر و بمش آمده در کُنش