نو-منچلیف

نوشته …

جان جانا

جاناجان

از این کوچِ سرزنده‌گر می‌شنو
که گردد رُخ زندگی نو به نو
سه چهاری، به سالی، به گردش شود
به دشت و به کوه و کمر می‌رود
ز بستر و سازه و همسایه‌ها
خوراکی و کردار و روییده‌ها
همه، گونگون می‌شود جملگی
که خسته نگردد ازین زندگی
*
بسی جان میمند سرزنده است
پُر از بازی و کَل‌کَل و خنده است
چه کَس می‌نِشیند برِ خارِ تیز؟
کدامی پَرَد زین دهانه به خیز؟
توانی بنوشی همه آبِ مشک؟
دو دَه بستنی می‌خوری روی کشک؟

به بازیِ گردو بیا در نبرد
نترسی ز من تا بگردی تو زرد!

دو شستان پا را به دستان بگیر
جهش کن ز نُه پِشکلی، سر به زیر!

نوشته …

خوشه سار جان مانا

جانِ مانا

 

منش‌ها و آیین میمندیان
نگر!؛ تا چه هنجار بینی در آن
چنین باد این ریشه‌ی پایدار
سراسر در این زندگی ماندگار

 

به جایی اگر همنشینی نمود
و یک دم در آنجا گذر می‌نمود
بجوید رهی پشتِ سرهایشان
که نیکو نباشد جلو رویشان

 

به آیین سوگوار سالانه‌شان
زند سینه بر گِرد گردونه‌شان
همی پایشان را هم‌آهنگِ هم
و دستان گرفته کمر، تَنگِ هم
و این “جوش” نامیده میمندیان
فراخواندت شورشان در میان

*

“شما را از برای کارد آورد
و ما را از برای مرگ خواهد”
همانند چنین گفتار گوید
بز و میشی اگر در کشتن آرد

نوشته …

خوشه سار جان رانا

جانِ رانا

 

ببین! خوش درخشیده میمندمان
سرآمد شده این چنین در جهان

 

به سالی میانِ نمایندگان
همان‌ها که در بستر بومیان،
نگه داشتند شیوه‌ی نابشان،
نخستین شد این روستا در جهان

 

و دیگر، چنین یکّه تازی کند
که کوچِ سه چارگانه، سالی کند
نوشته جهان، نام و آوای او
به این ویژگی‌های بیتای او

 

نگر! جان میمندیان در رُخَش
درخشان و پویا ببین چهره‌اش
روانی فروزان و بختی بلند
جهش‌های نیکو نبندد به بند

نوشته …

خوشه سار جان دانا

جانِ دانا

 

بیا نزد میمند و آرام گیر
کُن آن جانِ تشنه ازین چشمه سیر

 

دل‌آگاهیِ ناب میمندیان
بخواند تو را، می‌شناسد روان

 

هر آن بر سرشتش شناسا شده
چه بِه دیگران را پذیرا شده